دنیای دوتا دوست



یکی از بیماری هایی ام که زندگی عادیمو مختل می کنه اینه که سوراخای بینی آدما رو بجای چشماشون در نظر میگیرم :/
خواب دیدم رفتم یه فروشگاه بزرگ که همه چیز داشت از شیرمرغ تا جون آدمیزاد. منم با یکمی گشت زدن بالاخره تونستم از اونجا کتاب پیدا کنم. جلوتر که رفتم دیدم همشون دفترن. ناامید شدم تا اینکه طبقه بالایی دفتر ها بالاخره کتاب رو دیدم. ولی دست دراز کردم که برش دارم دیدم جعبه سی دیه O_o نمی خوام بگم وحشتناک ترین خواب زندگیم بود که مثلا شبیه روشنفکرا باشم. ولی اگه بخوایم اینطور در نظر بگیریم. تو بیداری هم جاداره که وحشت کرد. 

باز پارسال کنکور هیچی بلد نبودم حداقل استرسشو داشتم، امسال همونم ندارم :/
امروز کنکورو که دادم تموم شد، اومدم تخت خوابیدم. قبل اونم البته تخت می خوابیدما ولی امروز حال دیگری بود. نمیدونم چرا در بازه های زمانی خاص تنبلی یه جوری بهم غلبه می کنه که هیچ جوره نمیشه منو از تخت جدا کرد. تنبلی نه به معنی درس نخوندن یا کار نکردن که چند قدم فراتر، اونقدری که حتی گوشی بازی ام نمی کنم و حال جویدن هله هوله هم ندارم. تنبلی تا استخون فکمم نفوذ می کنه :D

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اسـلامى وب فروشگاه اینترنتی گوگل کالا شباهنگ مطالب اینترنتی واحد توسعه تحقیقات بالینی آیت اله موسوی مدرسه خوب براي دانش آموز مطالب اینترنتی ناجی فایل saha3228 مطالب اینترنتی